کبوتر جان من ، ای سوخته بالت
زمکر آتش نامردمیهای جهان زشت و بی سامان .
کنون که مرحمی از عشق من بر تنت داری
و تنها میروی تنها
به آنجا که نمیدانی سراب چشمه زرین خورشید است و یا ظلمت سرای دوزخ تاریک
تو را از خون روحم هدیه ای دارم که بر گوشت بیاویزی
به امیدی که چنان خنجری باشد به روز جنگ و پیکارت
به رزم نامرادیها...
و آنچه نام بد دارد
در این دنیای بد پرور
که میسازد به نامردان و می تازد به آنانی که درون سینه دلی چون برگ گل دارند.
چنان که خواجه شیراز میگوید:جهان پیر است و بی بنیاد از این فرهاد کش فریاد...
کبوتر جان من پاییز زیبا نیست . ولی باید پذیرا شد که آنهم فصلی از سال است.
ز رویاها گریزان باش و رو در بدان بنگر
که می بینی و میدانی
نه می بینند و می دانند.
که از تندیس دورا دور ارزشهای یک انسان هر آنکس در توان فکر خود گوید فلانی کیست.
به هنگامیکه درون لیوان آبی آب می بینی که نیمش خالی و نیم دگر اب است.
نگو خالیست .
بگو تا نیمه اش آب است.
جهان پر شهد پر زهر است.
جهان شمشیر برانی است.
که یکسو دسته اش
سوی دگر یک دشنه بران و بی رحم است.
که تا تو در کدامین سوی آن باشی
زمین جائیست که در آن غالب و مغلوب ، حاکم و محکوم یکسانند .
چو انسانند و بعد از سالیانی با سطوح خاک یکسانند...
در این پیچ و تاب گنگ و نا معلوم که مردم هستی اش خوانند
تو باید با تبسمهای شیرینت گل باغ زمان باشی اگر خواهی که از نامردمیها در امان باشی.
کبوتر جان من
عشق و محبت در دل و اندر زبان مردمان یک لفظ بی معناست .
اگر معنا در آن باشد ، هدف یا سکه زرد است یا لذات جسمانی.
محبت کیش مروارید غلطان است.
که باید در پی اش دریا و اقیانوس را طی کرد ، اگر خر مهره ها را جای مروارید در ذهنت مپنداری.
کبوتر دانه می پاشند .
کبوتر دام می سازند.
کبوتر مردمان از هیچ ننگ و نام می سازند.
کرانه تا کرانه از برای صید تو دام است که بر هر دام نوشته واژه زیبا و نرم دوستت دارم.
سخن دانه است و بعد از دانه بام و بر سر هر بام دامی است...
کبوتر دانه را بردار و بر بام کسی منشین
که گر در دام افتی قفس خالی نمی ماند.
ز من بشنو
که من بی کس ترین انسان دنیایم
ولیکن خود کس خویشم ، اگر مسکین و درویشم.
و باور کن که تا خون زمان در پیکر سرد زمین جاریست.
و تا من هستم و در گوشه سینه دلی دارم
دلی زخمی زتو با عهد و پیمان های بشکسته
تو را درکنج دهلیزش به سان جان شیرین دوست میدارم.
کبوتر جان من
ای عشق دیرینم ،حدیث دلنواز لحظه های پاک و شیرینم
مرا...نام مرا در کنج گورستان خاطراتت مرده ای انگار
ولیکن
رسم و آئین مرا یاد آر
که انسانیت مطلق فقط معنای دلشادی است.
و جز این زندگی خالی از آب است و آبادیست...
کبوتر جان من
جانم و چشم انداز چشمانم
و آنچه معنیش را نیک می دانم
رفیق و همره راهت
اگر زشتم اگر زیبا
اگر تلخم اگر شیرین
اگر شادم اگر غمگین
اگر بی کس ترین انسان دنیایم،
تویی تنها تویی دنیای رویایم.
نظرات شما عزیزان: